اسلاوی ژیژک . ترجمه: امیررضا گلابی
زندگی روزانه ما آمیزهای است از کارهای کسلکننده و یکنواخت و غافلگیریهای ناخوشایند؛ هرچند، گهگاه، اتفاقی غیرمنتظره رخ میدهد که باعث میشود زندگی ارزش زیستن داشته باشد. چیزی از این دست، هفته گذشته در مراسم بزرگداشت نلسون ماندلا رخ داد.
دهها هزار نفر به سخنان رهبران جهان گوش فرا سپرده بودند و ناگهان... آن اتفاق رخ داد، یا بهتر است بگوییم مدت زمانی پیش از آنکه ما متوجه شویم در جریان بود: در کنار شخصیتهای برجسته جهانی از جمله باراک اوباما مرد سیاه گرد و قلنبهای در لباسی رسمی ایستاده بود، مترجم ناشنوایان، که مراسم را به زبان اشاره ترجمه میکرد. کسانی که با زبان اشاره آشنا بودند اندکاندک متوجه شدند که چیز غریبی در جریان است: طرف تقلبی بود؛ او اشارهها را از خودش درمیآورد؛ دستهایش را به اینور و آنور تکان میداد، اما هیچ معنایی در کار نبود...
(با تموم شدن فصل سوم بازی پادشاهان "game of thrones" داغ دلم تازه شد و یاد یکی از یاددداشتهای خودم افتادم که اینجا میگذارم)
دیدن فیلم های حماسی همیشه یکی از علاقه های بی اندازه من بوده و خواهد بود، مخصوصاً اونهایی که برپایه واقعیت باشه. از "نجات سرباز رایان" گرفته که بخشی از جنگ جهانی دوم رو روایت میکنه و چه فیلم سطح پایینتری مثل "سنتریون" که در مورد یک سپاه رومی در سالهای قبل از میلاد هست و رشادت های اونهارو به تصویر میکشه...
ادامه مطلب ...
شاید هر مخاطبی با دیدن عکسهای این قصر زیبا ابتدا گمان کند که لابد قصری قدیمی در رم، مادرید، پاریس یا لندن است؟ قصری متعلق به «سر»ها، «کنت»ها، «سزار»ها ... و یا سرمایهداران کلان دهههای گذشته. اما این گمان کاملاً خطاست. این قصر نه قدیمی است و نه در خارج از کشور قرار دارد. بلکه قصری نوساز در یکی از خیابانهای تهران است.
برای دونستن اینکه صاحب قصر کیه به ادامه مطلب برید
ادامه مطلب ...